بيست و دومين سال تحويلم گذشت!تو اين بيست و يك سال خيلي جاها رفتم و خيلي جاهام نرفتم!خيلي آدما ديدم سكته كردن،آدما ديدم خودكشي كردن، آدما ديدم تصادف كردن، يا با درد و مرض مردن!ني ني هايي ديدم كه چشماشونو وا كردن، تاتي تاتي كردن، مامان بابا گفتن!آرزوهاي خنده داري داشتم كه هنوزم دارم ووقتي فكر مي كنم بهشون مي خندم! خيلي آرزوهاي جورواجور و جديد و هيجان انگيز دارم!كه نميدونم ميشه يا نه!تو اين بيست و يك ساله در هر برهه از زمان روحيه متفاوتي داشتم!ولي هميشش عاشق جنگل ، دريا،آسمون و خيلي زيبايي هاي ديگه بودم!خيلي جالبه تا پارسال از كوير بدم مي اومد.با اومدن اسم كوير ياد بي آبي و زشتي و فقيري مي اوفتادم.حالا عاشق كويرم!عاشق هيچي نداشتنش!عاشق ستاره هاي شبش!سال 84 سال خوبي يود!سال شناخت خودم!شناخت زندگي!آدمايي ديدم كه زندگي مي كنند براي زنده بودن!آدم هايي ديدم كه زنده اند براي زندگي كردن!من دلم مي خواد تا اونجايي زنده بمونم كه بتونم زندگي كنم!آدمايي ديدم تنهاي تنها!آدمايي تنهاي بي كس!آدم مي تونه تن ها باشه ولي تنها نباشه، يا اينكه تنها باشه و تن ها نباشه!تو اين سالي كه گذشت خود من خيلي عوض شدم!از همه ي جهات!ديدم نسبت به همه چيز تغيير كرد!خيلي خوشحالم !حالا مي تونم اميدوار باشم!به خودم!به زندگي!به ايران!به آرزوهام!به روياهام! به همه چي!فقط نه من نه تو هيچ وقت نبايد فراموش كنيم كه:" هيچي تو زندگي جاي شادي و خوشي و آرامش رو نمي تونه بگيره
آنچه را دوست داري به دست بياور، وگرنه مجبوري آنچه را به دست مي آوري دوست بداري
شكسپير
قفسي بايد ساخت
هرچه در دنيا گنجشك و قناري هست
با پرستوها
و كبوترها
همه را بايد يكجا به قفس انداخت
روزگاري است كه پرواز كبوترها در فضا ممنوع است
كه چرا
به حريم جت ها خصمانه تجاوز شده است
روزگاري است كه خوبي خفته است و بدي بيدار است
و هياهوي قناري ها خواب جت ها را آشفته است
غزل حافظ را مي خواندم
مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو
تا به آنجا كه وصيت مي كرد
گر روي پاك و مجرد چو مسيحا به فلك
از فروغ تو به خورشيد رسد صد پرتو
دلم از نام مسيحا لرزيد
از پس پرده اشك
من مسيحا را بالاي صليبش ديدم
با سرخم شده بر سينه كه باز
به نكو كاري پاكي خوبي
عشق مي ورزيد
و پسر هايش را كه چه سان پاك و مجرد به فلك تاخته اند
و چه آتش ها هر گوشه به پا ساخته اند
و برادرها را خانه برانداخته اند
دود در مزرعه سبز فلك جاري است
تيغه نقره داس مه نو زنگاري است
و آنچه هنگام درو حاصل ماست
لعنت و نفرت و بيزاري است
روزگاري است كه خوبي خفته است و بدي بيدار است
و غزل هاي قناري ها خواب جت ها را آشفته است
غزل حافظ را مي بندم
از پس پرده اشك
خيره در مزرعه خشك فلك مي نگرم
مي بينم
در دل شعله و دود
مي شود خوشه پروين خاموش
پيش خود مي گويم عهد خودرايي و خود كامي است
عصر خون آشامي است
كه درخشنده تر از خوشه پروين سپهر
خوشه اشك يتيمان ويتنامي است
فريدون مشيري
دلا خون شو ، خون ببار بر كوه و دشت و هامون ببار
به سرخي لباي سرخ يار
به ياد عاشقاي اين ديار
به نام عاشقاي بي مزار
خيلي سخته آدم گريه ي "يه" پسر و ببينه، چه برسه به اينكه چند تا پسر با هم زار بزنن!پسرايي كه تا حالا كسي از گل نازكتر بهشون نگفته!پسرايي كه ميشه با يه كتك زدن متنفرشون كرد، مي شه با يه حرف كوچيك عاشقشون كرد
خيلي سخته آدمو جايي دفن كنن كه اكثريت اطرافيان راضي نيستند!آدمو طوري دفن كنن كه باعث زخمي شدن آدماي ديگه بشه!آدمو با خواري و پستي عين يه شيئ زائد و اضافي بندازن تو قبر و يه مشت خاك بريزن روش !بعد با پررويي تمام وايسن بالا سرشو فاتحه بخونن و بگن اينيكه اينجاست خيلي محترمه ، خيلي به گردن ما حق داره!آخه اينه اون حق!كه عين يه...باهاش رفتار شه
خيلي سخته آدما واسه كاراي نكرده مجازات بشن!واسه كارايي كه باهاشون
مخالفند