Anonymous

No time...No where...No ONE

Saturday, May 26, 2007

 

زن

جديداً يه كتاب خوندم به اسم : خودشناسي با روش يونگ نويسنده اش مايكل دانيلز !خيلي كتاب جالبيه!يك قسمتي از كتاب اينجوريه:
چرا در افسانه ها و تاريخ تمدنهاي كهن و باستاني زن ازجايگاه برتر و ويژه اي بر خوردار است و اغلب خدايان الهه و مؤنث بوده اند
در حاليكه در قرون اخير زنان ضعيف ، خوار، ديوانه و پليد محسوب مي شوند، براي نمونه جادوگران را اكثراً زن مي پندارند؟ كيش پرستش "الهه بزرگ" ظاهراً تا مدتها، حتي تا 3000 سال قبل از ميلاد، در تاريخ بشر رواج داشته است.مطالعات انجام شده برروي هنرهاي قديمه و اشياء مقدس ماقبل تاريخ، اشاره به رواج آيين پرستش"الهه بزرگ" يا "مادر زمين" در آغاز "عصر حجر" يا 30000 سال پيش دارد.در اين كيش زن و بارداري و باروري ظاهراً مضامين اصلي را تشكيل مي دادند، و احتمالاًساختار اجتماعي در اين دوران به صورت مادر سالاري و مادر تباري بوده است.با تاكيدي كه بر"اصل مادينگي" وجود داشت، به احتمال قوي ماه نيز در اين كيش مورد پرستش قرار مي گيرد
در اين موقع، با تشكيل تدريجي شهراها، اختراع چرخ و به وجود آمدن نوشتار و حساب، پيشرفتهاي عظيمي كه در ستاره شناسي صورت گرفت،سيستمهاي طبقاتي به وجود آمد و سازماندهي جامعه بر محور"پادشاه" تشكيل شد كه نمايشگر نصوري نوين از نظم و ساختار گيتي بود.در همين زمان كاهنان مرد اداره آيينهاي مذهبي را به عهده گرفتند،پدر سالاري و پدر تباري احتمالاً در جامعه پا گرفت.در اين عصر تسلط مردان ب رجامعه و مذهب به وضوح مشاهده مي شود.با رواج پدرسالاري، فرهنگ وابسته به ماه جاي خود را به فرهنگ وابسته به خورشيد بخشيد.اگرچه آيينهاي "الهه پرستي" به نحوي در بسياري از نقاط دنيا ب رجاي ماندند ولي غالباً به ضورت اقليتي و زيرزميني د رآمدند.به عنوان مثال در يونان پرستش قديميتريم الهه، "گايا"(مادر زمين) جاي خود را به پرستش "زئوس"(پدر آسمانها) بخشيد. بدون شك تسلط مردان و رشد فرهنگهاي خورشيد پرستي تا اندازه اي توام با سركوب زنان و كلاً تحقير"اصل مادينگي" بود.به همين دليل زنان خوار و خفيف و ذليل محسو ميشدند.بنيانگذاران كليساي مسيحيت حتي بر ير اين مسئله كه آيا زنان نيز روح دارند يا نه، مجادله مي كردند.در بسياري از اديان ومذاهب هنوز مقام و منزلت زن از مرد پايين تر است.!

 

بهرام كه گور مي گرفتي همه عمر.....

توي تاكسي كنار پنجره نشسته بود، مثل هميشه خيالپردازي مي كرد.از پنجره بيرون رو نگاه كرد ، ماشين بغلي!ماتش برده بود، هيچ كاري نمي تونست بكنه!يهو بهش خنديد و با مژه هاي برگشته اش چند بار پلك زد.تازه به خودش اومد!با سر سلام كرد و خنده مليحي تحويل داد!چراغ سبز شد!ماشين بغلي گاز داد و رفت!... تومترو ايستاده بود!يه صدايي اومد!چه عجيب!تو مترو كه هيچ وقت آنتن نميده!جل الخالق!چه شماره عجيب غريبي!يعني خودشه؟!بعد از اين همه وقت؟يعني كيه؟!...الو؟؟....

وزندگي چرخيد و روزها مي گذرند و تكرار!گاري!زنده


Archives

July 2005   August 2005   September 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   March 2010   April 2010   May 2010   July 2010   September 2010   October 2010   November 2010   December 2010   January 2011   February 2011   March 2011   July 2011   November 2011  

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]