Anonymous

No time...No where...No ONE

Friday, November 30, 2007

تو كه خود خدايي...؟

زمين را برگردان و آسمان تر كن!زندگي جاري كن و مردم لبخند!بهار يكروز است و زمستان سالي!و چه زيباست!ستاره هاي سپيد به خاك خوردن و بوي شبنم هاي چمن هاي توي باغ و تويي كه كوچه با غ اختر را با درختان عمود محكم پيمودي ، چگونه نفهميدي چشمانت ديگر آنجا نيست؟چگونه پي قلبت نرفتي تا ببيني درختان سيب و انگور خشكيده اند و جز چوب خشكي از درخت گيلاس همسايه مهتاب نمانده است!نمي پرسي:"چرا گنجشگكان ديگر سرود هستي نمي خوانند!؟"يادت مي آيد چقدر با آوازشان رقصيديم؟حال فقط آمدي اطلسي ها را پرپر كني؟!

posted by nahal # 8:56:00 PM 1 Comments

:(

شايد اشتباه كردم، خيلي!:( خيلي ، خيلي، خيلي، خيلي!زمان همه چيز رو معلوم مي كنه!:(

posted by nahal # 8:47:00 PM 0 Comments

Wednesday, November 28, 2007

مامان بزرگ شايدم بابا بزرگ

حس عجيبي است!خدايي پيش بيني هام خداست!گاهي خودمم مات مي مونم!حس مي كني كه توام مي تونستي جاي بقيه باشي و اينكه حس مي كني كه يه هفته ديگه چي مي شه و امكان بهم ريختن چه رابطه ها و چه چيزهايي وجود دارد!بعضي ها قابليتشون تو همه چيز بالاست مثل.....تو يا اون!بعضي هام زياد قابليت ندارند مثل.....مثلاً من!بديش اينه كه هيچكس نمي فهمتم!هيچكس اينجايي كه الان(و قبلاً هم بودما!) هستم نبوده كه باهاش بحرفم!اصلاً هم خوشم نمياد بشينم با يكي حرف بزنم بشينه قربون صدقم بره، بگه واي!نه نهال!اينجوري نيست!اونجوريه!جديداً خيلي از كلمه " دخترم" استفاده مي كنم!زندگيه ديگه!چه مي شه كرد! منظورم اين نيست كه كسي نيست كه باهاش حرف بزنم!هست!ولي خوب مي دونم كه نمي فهمننم!لطفاً ناراحت نشو!يه حس الكييه!

posted by nahal # 11:35:00 AM 0 Comments

Sunday, November 25, 2007

دخترك رويايي داستانك

خواب مي ديدم برگهاي زرد و قرمز پائيزي دوره ام كردند. خواب مي ديدم زير سايه سار درختان زيتون، ماه را مي چينم و با دست ديگرم انار سرخ را گرفته ام. زمان و مكاني نبود كه نگرانش شوم. ناگاه درخت تكاني خورد و با صداي بلبلها باران زيتون برسرم فواره زد، از زمين هندوانه هاي درشت و شيرين سر برآوردند و زمين را پوشاندند. ماه را محكم در بغل گرفته بودم و به اطرافم نگاه مي كردم، حس عجيبي داشتم، گويي كسي به ماه من چشم دوخته بود، كسي كه انار را هم طالب بود اگر مي ديد.انار را در مشتم گرفتم تا آن را نبيند. آنقدر محكم گرفته بودمش كه در درستم تركيد. انار آبداري هم بود. ترسان و لرزان با ماه در بغل به درخت تكيه داده و اطراف را چهار چشمي مي پائيدم. چشمانم به دودو افتاده بود، نفسم بالا نمي آمد. قلبم تپ تپ مي كرد. ناگهان از پشت بوته هاي دور صدايي به گوش رسيد. بوته ها به حركت در آمد، عقب عقب مي رفتم كه به سنگي گير كردم و زمين خوردم. ماه از دستانم جدا شد و كمي آنطرف تر روي زمين افتاد. همه جا ساكت شد. پس از مدتي كه به آرامشش عادت كردم صدايي به گوش رسيد.تپ تپ تپ تپ......اطراف را گشتم، تنها ماه را يافتم

posted by nahal # 9:46:00 PM 0 Comments

Saturday, November 17, 2007

پانتوميم اندر كوه

ديشب تو مهموني تلويزيون صاب مجلس روشن بود و داشت پيام بازرگاني پخش مي كرد!بچه هه به آقاهه مي گه:"خوب، حالا نوبت توئه!"آقاهه يه خونه مي كشه با دست رو هوا!بچه هه مي گه "نقاشي!" بعد آقاهه تو خونش شومينه مي زاره، از شدت خنگي بچه دستش آتيش مي گيره!بچه ه مي گه آتيش!بعد يه ماكت خونه مياره ميزاره وسط!بچه هه با شوق و ذوق مي گه:"آهان!سرسره است!" وايييي خيلي خوبه!هر دفعه ديدمش تركيدم از خنده!آخرشم بهش از اين تابلوهاي راهنما نشون مي ده روش نوشته رابينسون مثلاًبعد بچه هه ميگه:"راهنماي شهرك؟"خيلي خوبه بچه هه بعد من هي ياد ظهرش مي افتادم كه يكي از بچه ها دو تا دستشو بهم زد اون يكي فهميد تمساح ه!واي خيلي باحال بود!ديروز خيلي خوش گذشتتتتتتتتت!كلي خنديديم!زينب كه از چشماش شرشر اشك مي اومد ، منم كه تركيدم!فريدون بيا هي هميشه!سينا توام همينطور اون دوستتم بيار هي!آقايون ليدرا هم كه ارادت خاصي خدمتشون داريم!آي هوشمند و آي رستم!علي توام كه مياي هر دفعه بيا!خلاصه اينكه من كلي كلمات خوب يادم اومده، از همه نوع، ا زهمه رنگ!تنظيم خانواده واينا!بازم بريم!مامان بزرگم مي گه زياد كه مي خندين آخرش بگين شر خنده امون بره دم خونه حكيم افلاطون و حكيم مختار!فكر كنم نگفتم كه ويروسي شدم! بعضي وقتا خيلي چيزاي بي ربط يهويي به نظرم بهم خيلي ربط پيدا مي كنن!مثلاً آهنگ اول چارخونه ياد پرين(باخانمان) ميندازتم!يا فيلم نان و كوچه كيارستمي خيلي الكي منوياد يه صحنه اي تويه فيلم ديگه انداخت!يا همون پالپ فيكشن كه گفتم!شايد از ديد بقيه هيچ ربطي بهم نداشته باشند ولي خودم خيلي حال مي كنم!يا مثلاً يكي رو كه مي بينم شبيه يه آدم ديگه مي بينمش!خيلي خوبه!اينم بگم، امروز با زينب رفتيم خانه دوست كجاست؟ ديديم ،خوب من قبلش آمپول زده بودم، قرص خورده بودم!خوابم برد![سوت]يادمه عمه ام رفته بود سينما و خوابش برده بود و كلي ام خروپف كرده بود، بعد ما انقدر مسخره اش كرديم كه نگو!خدارو شكر كه من خروپف نمي كنم! هژير حتي توهم مي توني بيايا!خوش مي گذره!

posted by nahal # 4:45:00 PM 2 Comments

Monday, November 12, 2007

masarry

واقعاً زندگي عجب بازي خوبيه!يه روز يه چيزي و مي خواي بعد يهو خيلي وقت بعد بهت مي رسه!خيلي آسون و راحت و باورنكردني!خيلي وقت پيشا يه آهنگي رو مي زاشت كه خيلي دوستش داشتم ولي هم اسم آرتيست هم اسم آهنگش خيلي سخت بود واسه همين هيچ وقت يادم نموند كه برم سرچ كنم!هفته پيش با زي زي موبايلامونو عوض كرديم كه هردوتامون از بازي موبايل اون يكي سير بشيم بلكه سر رگرسيون حواسمون جمع شه!!!(البته به زور زي زي، من كه اصلاً بازي نمي كنم!)خلاصه منم هي فكر مي كردم نه،موبايل خودمو مي خوام!بعد با شناختي كه از زي زي داشتك نوع آهنگاش واسم تابلو بود ولي با اينحال رفتم سراغ سانگاش!وايييييييييييييييييييي متعجب مونده بودم!عجب چيزايي پيدا شد!فكر كن هايده، ابي، بعد تازه آصف و كلي آهنگ جينگولي ديگه!تازه اون آهنگ پالپ فيكشن كه مثل آهنگ محمد نوري يه(هيشكي باور نمي كنه كه همونه جز نينااااااااااااا!نيناااااااااااا!بگو به همه!:(( ) بعد بگو چي پيدا كردم!همون آهنگه كه دوستش داشتم و هي يادم مي رفتشششششششششششششششششش!واييييييييييييييييييي تا حالا هزارو پونصد بار گوشش كردم!بعد حالا متنشو پيدا كردم ديدم خيلي رمانتيكه!همون آهنگش خيلي قشنگه!اينم متنش!ولي زي زي هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا.................................هي Real Love - Massari Girl, girl I'm goin outta my mind And even though I don't really know you I must've been runnin outta time I'm waiting for the moment I can show you And baby girl I want you to know I"m watching you go I'm watching you pass me by It's real love that you don't know about Baby I was there all alone When you'd be doin things that i would wit you I picture you and me all alone I'm wishing there was someone i can talk to I gotta get out outta my head Buy baby girl I gotta see you once again, again (Every night and now) when I go to sleep I couldn't stop dreaming about you Your love has got me feeling kinda weak I really can't see me without you And now you're runnin round in my head I'm never gonna let you slip away again Every now and then when I want you I wish that I could tell you that I want you If I could have the chance to talk wit cha If I could have the chance to walk wit cha Then I would stop holding it in And never have to go through this again, again Today when I saw you alone I knew I had to come up and hold you Cuz girl I really gotta let you know All about the things you made me go through And now she lookin at me in the eye And now you got me hopin I ain't dreamin again, again You're the one that I want and no one can take it from me No, no, no, no, no Even though I don't really know you I got a lot of love I really wanna show you And you'd be right there in front of me I can see you passin in front of me No, no, no Girl I need your love Baby I need your love واقعاً زندگي عجب بازي هايي داره ها

posted by nahal # 10:23:00 PM 4 Comments

Tuesday, November 06, 2007

سكوت

دلتنگي هاي آدمي را باد ترانه اي مي خواند روياهايش را آسمان پر ستاره ناديده مي گيرد و هر دانه برفي به اشكي نريخته مي ماند سكوت سرشار از سخنان ناگفته است از حركات ناكرده اعتراف به عشق هاي نهان و شگفتي هاي بر زبان نيامده در اين سكوت حقيقت ما نهفته است حقيقت تو و من يادم مي آد يه روز نينا يه سي-دي دستش بود و بهم داد روش نوشته بود:"براي نهال جون، كه سكوت مي كنه و سكوتش سرشار از ناگفته هاست!"از اون موقع خيلي گذشته ، ولي هنوزم گاهي آدم حس سكوت مي كنه

posted by nahal # 7:59:00 PM 2 Comments