Anonymous

No time...No where...No ONE

Saturday, October 27, 2007

80/11/3

وقتي شعر مي گي همه چي برعكسه!وقتي داغوني و داري از ناراحتي و نگراني ميميري، شعر اميدوارانه و زندگي بخشت مي آد وقتيم كه داري از خوشحالي ميميري، شعر غم و غصه و خاكستري مي آد.شعر زيري دقيقاً در 3 بهمن 1380 اومده و خيلي عاشقش بودم!خيلي بهش اعتقاد دارم، البته اينجا با كمي سانسور اورده شده

خداوندا زني يا مرد؟

ندانم چيستي يا كيستي؟

مرا از گل، مرا از لاي

مرا با حكمت خود آفريدي؟

خداوندا مرا تك آفريدي؟

مرا تنهاتر از خود آفريدي؟

در اين درياي بي مهري

مرا با مهر زرين آفريدي؟

خداوندا خداوندي چگونه است؟

كه نه كبري نه عثرتي داري؟

تو داري حكمت و رحمت، من چه؟

چرايم آفريدي؟

posted by nahal # 5:50:00 PM 0 Comments

Monday, October 22, 2007

auto

نفسم داره تموم ميشه!....اين ديگه آخريشه......مي شه وايسيم!واي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي چقدر قشنگه!حيف نيست تند بري و رد شي!؟...خوب بريم.!.....ادامه نفسم بالا نمياد باز!.... اگه خواستي بيا و نفسم و بزار بياد!اگه خيليم دلت خواست خودت نفسم رو بيار!خودم مي خوام بهت نفس بدم!پس بزار بيام پيشت!راهشو وا كن چون خيلي مي خوامت شب!آهنگ آروم شاعرانه /احساساتي!صندلي پشت راننده!چراغ روشن خيابونا!نور!عاشقم!

posted by nahal # 9:03:00 PM 4 Comments

خدايي شهرداريمون خداست!ببين همه اتفاقاي اين پايين در عرض يك ماه و حتي كمتر اتفاق افتاده!جداً به تلاش بي حدشون تبريك مي گم

تازه جديداً شده 33!دفعه بعدي احتمالاً مي شه 32

posted by nahal # 8:32:00 PM 0 Comments

Wednesday, October 17, 2007

سام تينگ ايز رانگ

ديروز كلي حرف داشتم كه بزنما، ولي اين بلاگر مرده بود متاسفانه!و الان هرچي زور مي زنم يادم نمياد!خيلي حس بديه!كاش مي نوشتمش ولي اينجا تنبلم كرده اصلاً هيچي نمي نويسم و خيلي ناراحتم از اين شرايط!قبلاً وقتي دلم مي گرفت يه شعر يا مري ميومد الان انقدر بحر زندگي يا شايد بهتر بگم بزرگ شدن شدم كه يادم رفته! حس مي كنم نه اينجام نه اونجا!اصلاً نمي فهمم كدوم مرحله از زندگيم داره سپري مي شه!قبلنا كه كوچكتر بودم وقتي به جلو نگاه مي كردم تو دلم قند آب مي كردن انقدر جذاب و ديدني بود حالا اصلا نمي دونم آينده ام كدوم راه مي شه!؟انقدر اتفاقات متفاوت و متضاد بر خلاف آرزوهات ميوفته كه اصلا نمي شه هدف خاصي واسه خودت تعيين كني!الان تو مغز من هزار تا راه كه چندتاش مال خودمه و چندتاش مال كساي ديگه كه شايد بتونم انجامشون بدم ولي وقتي نميدونم كدومشون ارجحيت داره فقط تو مخم يه چيزي وول مي خوره!الان دقيقاً ازون چوب دستيهاي هري پاتر مي خوام كه خاطراتشو يه جا ضبط مي كرد بعداً مي رفت سراغشون تا به يادش بمونه(اسمش يادم رفته) ولي الان خيلي مفيده.آهان يادم افتاد چي مي خواستم بنويسم ديروز ديدي وقتي آدما بيشتر از 100 سال زندگي مي كنن و همه كسايي كه دوستشون داشتن مردن ديگه با هيچكي هيچ صنمي نداره؟!فكر مي كنم آدما تو مقاطع متفاوت اينجوري مي شن!حالا شده قضيه من!تو دانشگاه كه مي رم هيچكسي رو نمي تونم تحمل كنم نميدونم چرا!حس مي كنم همه بچه شدن!با اينكه مي دونم چه حس خوبيه بچه بودن و چقدر خودم بچگي كردم تو اون دانشگاه .اگه پاش بيوفته خودم از همه بچه ترم ها ولي اينجوري كه همه دوستات پي زندگيشون رفتن و مسيرشون رو مشخص كردن ولي تو هنوز بلاتكليفي هنوز نمي دوني اينوري يا اونوري؟!نمي دوني پي دلت رو بگيري يا عقلت؟!نمي دوني حرف كي رو قبول كني؟خيلي حس بديه!مخصوصاً كه هي بقيه بهت بگن تو چرا آدم قديم نيستي!؟مي خواي سعي كني خودت رو پيدا كني ولي نگذارند!بخواي به اون موقعيت هايي كه هميشه آروزشونو داشتي برسي ولي بقيه هي شك بندازن تو دلت كه واسه خودت خوب باشي يا واسه ديگران؟ تا حالا تو ميدون آزادي راه رفتي!؟دور اين ميدون به اين بزرگي اگه اونطرف خيابون يكي جيغ و داد كنه تو نمي شنوي ، اگه يكي بميره تو نمي فهمي، هيچكس نمي فمه!و اين خيلي دردآوره!خيلي!امروز تو ميدون يه موتوري يه خانمي رو زير كرد، وايسادم ببينم كسي اصلاً حركتي مي كنه!؟ديدم نه خير هيچكس ككش هم نگزيده

posted by nahal # 8:41:00 PM 5 Comments

Monday, October 01, 2007

از من به من---->من يا تو؟

اگه خيلي ناراحتي دليل نداره منو عذاب بدي!مي توني برش بدي!اين منم!تو تويي!پس بذاز من من باشم و تو خودت!پس بذار كمتر همديگرو بهم پاس بديم!مي شه بذاري من برم؟

مرگ دور بود اما نزديك شد

وي را بين دو چنار كوچه پهن بالاي شهر

و به چشمان مرد جوان

پشت كرده به آدمها

ديدم

مردن را چه راحت ديدم و البته سخت

مرده را خندان و گريان ديدم

وتورا

به پهناي قيامت پيدا بودي

مي خنديدي و مي خنديدي، مي خنديد

زمان بايست

دستانت را به من ده

نبضت تند مي زند