Anonymous

No time...No where...No ONE

Thursday, December 28, 2006

 

the GaMEEE!

با اينكه رسما از طرف كسي دعوت نشدم، ولي مي خوام اين بازي رو شروع كنم!اصلن نمي خواستم بازي كنم،ولي سيما كه گفت هر كي واسه خودش حرفايي داره ديدم راست مي گه!واسه همين تصميم گرفتم بنويسم!خب!شروع مي كنم!با اينكه همشو همه ميدونن احتمالن:

اول-فكر كنم همه مي دونن كه من يه منجستري اصيلم و فكر كنم بعضي ها مي دونن از كي؟ حالا اينش مهم نيست!چيزي كه مهمه اينكه يه سال نمي دونم چند سالگي منچسترو تو اولدترافورد جشن گرفتن!چند روز بعد تو روزنامه يه متن ادبي خيلي خيلي قشنگ واسشون نوشته بودن!منم جو گير!خودم يه متني واسشون نوشتم كه :من دختري هفده ساله هستم!خيلي دوستتون دارم و"از اون دعاهاي زينب!".بعد در به در دنبال ايميلشون بودم كه واسشون بفرستم!البته اولاش چون اصلن نميدونستم اينترنت چيه؟!دنبال فكسشون بودم!آهان!راستي!اون موقع ها كه بكهام تو منچستر بود و كلي عشق بكي بودم يه بار سر كلاس زبان معلم گفت واسه كسي كه دوسش دارين نامه بنويسين،منم كاغذ و بر داشتم اون بالا نوشتم:سلام آقاي بكهام عزيزم،من خيلي دوستتون دارم،خيلي دلم براتون تنگ شده،...!كلي دل و قلوه داده بودم خلاصه!ولي نه روم شد سر كلاس بخونم، نه بفرستم واسش!:))مرده شور اين خجالت و ببره كه آدمو بد بخت مي كنه!=))

دوم-تمام خاطرات خوب و شيرينم مال دوران بچگي و درياكناره!شبا همش مي رفتيم قايم موشك بازي ميكرديم!دوچرخه سواري!:)) تو درياكنار هر از گاهي كميته ميومد تو كوچه ها سر ميزد ببينه چي به چيه!سر كوچه ما يه ذره كه ميومدي تو يه دونه از اين ساندويچا بود!يه بار داشتيم تو كوچه بازي مي كرديم!من، خواهرم، دختر عمه ام كه اون موقع بزرگ بود با همسايه هامون!كوچيكشون من بودم كه با سه چرخم بازي مي كردم!بهو من ديدم هيشكي تو كوچه نيست!فقط منم و سه چرخم و يه ماشين كميته كه داره از سر كوچه مياد تو!انقدر ترسيدم كه هر چقدر زور داشتم ريختم تو صدامو جيغ زدم!همش از اين مي ترسيدم كه الان ميان ميگيرنم كه چرا بي روسري اي!يهو ديدم ماشين پليسه قبل از اينكه به اون سانديچ ه برسه عقب عقب رفت، از كوچه رفت بيرون!اصلن تو نيومد!ولي چشمتون روز بد نبينه!من هفت هشت ساله انقدر گريه كردم كه نگو!بهدش خيلي خوب بود بجاش!مامانم و بابام بردنم تو خونه!زير كرسي نشوندنم!چون يه عالمه فاميل بودن با يه عالمه خوراكي از جمله ازگيل هميشه وقتي ميگن شب يلدا من ياد اونروز و اونشب ميوفتم!!!!!بر عكس بچگي ، دوران نوجواني بدترين دوران زندگيم بود!خيلي از خودم بدم ميومد!سعي مي كردم كمتر خودمو تو آينه نگاه كنم!شايد به خاطر ابروهاي ماشاا... پر پشتم بود!

دو و نيمم- غزال خانم از همون بچگيش با من بد بوده!وقتي خيلي بچه بودم، فكر كنم به ماهم نكشيده بودم!خونه مامان مامانم بوديم!آقا گويا من داشتم شير مي خوردم و كاراي بد ميكردم و مامانم واذيت مي كردم!مامانمم داشته هويج خرد مي كرده!همون موقع تلفن زنگ مي زنه!مامان ميدوا تلفن و ور داره !من و هويجارو با غزال شاكي از دست من كه چرا مامانشو اذيت مي كنم تنها ميزاره! خلاصه غزال زخمي همه هويجاي خرد شده رو ميكنه تو گوش و بيني و ناف و هر جا كه گير آورده!ولي خودتونو ناراحت نكنين مامانم به موقع مي رسه و نهال كوچولو رو از دست ظالم نجات ميده!

سوم-وقتي اين بازي رو شروع كردم فرض كردم كه خوب اين از يه جايي شروع شده ديگه!و بايد يه جايي تموم شه!خب!حالا كه من و هيشكي دعوت نكرده، به مانند يه كوچه بن بست عمل ميكنم !يعني يه بخشي از بازي همينجا تموم شه!

چهارم-من هيچ وقت آدما رو به خاطر كارهايي كه اونا واسم كردن يا من واسشون كردم دوست نميدارم!آدمارو به خاطر خودشون،رفتاراشون،خوبياشون،بدياشون،... دوست مي دارم!و هيچ وقت نمي فهمم آدما چرا كارهاشونو از روي منت و توقع و آينده نگري مي كنند!هميشه سعي مي كنم آزادي و حق آدم هارو در نظر بگيرم، و به شدت از بقيه ام همين انتظار و دارم!

پنجم-خدارو شكر ميكنم كه اي آخريه!چون به سيما قول دادم جو گير نشم!فكر كنم اگه ادامه داشت همه چيو لو ميدادم!:دي

پ.ن- وقتي شروع به نوشتن كردم يهويي كلي خاطره ي هيجان انگيز يادم اومد كه نصفش تصويريه!و نشد بنويسم!شماره دو و نيمم اضافه شد!


Saturday, December 02, 2006

 

شب برفي، شب عروسي درختا

شب برفي تنها شبي است كه اگه تا نصفه شب بيرون باشي، چپ چپ نگات نمي كنن شب برفي تنها شبي است كه همه آدما بچه ان و بازي مي كنن شب برفي تنها شبي است كه همراه با ديگران به مشكلاتت مي خندي و مي رقصي و شادي مي كني شب برفي تنها شبي است كه مردم اخبار نگاه مي كنن شب برفي تنها شبي است كه همه آدم برفي ن!نه دختر برفي!نه پسر برفي شب برفي تنها شبي است كه ستاره ها ابهتشونو از دست ميدن شب برفي تنها شبي است كه همه خانواره باهم جيغ و ويغ مي كنن و بالا و پايين مي پرن شب برفي تنها شبي است كه مردم به پليس كمك مي كنند نه بر عكس شب برفي تنها شبي است كه جيپ مهم تر از ماكسيما است شب برفي تنها شبي است كه مي توني ماشينتو تو خيابون ول كني بدون اينكه نگران دزديدنش باشي شب برفي تنها شبي است كه فلاشر ماشينا روشنه و كمربندا بسته شب برفي تنها شبي است كه مردم دوست داشتنشونو به هم نشون مي دن،حتي با يه گوله برف شب برفي تنها شبي است كه خدا درددل ميكنه ولي كو گوش شنوا؟ شب برفي تنها شبي است كه با همسايه ات تو كوچه سلام عليك ميكني شب برفي تنها شبي است كه بچه ها خوابشو مي بينن * * * بارون رو دوست دارم هنوزا، ولي برف يه چيز ديگه است!ديروز بهترين روز اين روزام بود!صبح زود!مه!برف!كلاه!آش!درخت!نور!برف!شب!برف!شب!برف!شب!برف!شب!برف!شب!برف!شب!برف!شب!برف!شب.......!بهترين روزهاي زندگيم شباي برفي بوده، هست و خواهد بود! البته مواظب افسردگي بعدشم باس باشم

Archives

July 2005   August 2005   September 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   March 2010   April 2010   May 2010   July 2010   September 2010   October 2010   November 2010   December 2010   January 2011   February 2011   March 2011   July 2011   November 2011  

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]