مخلوط بوي سيگار و ادوكلن، مست كننده ترين بوي دنياست
عاشق اين دوست داشتن ِ بدون تعلق، بدون وابستگي، بدون احساس نياز، بدون افسردگي و پريشونيم
من اصولاً نمي تونم حرفم رودر لحظه درست بزنم، يعني بايد روش فكر كنم بعد كل نتيجه گيريهامو رو كاغذ بيارم، بعدعين آدم حرفم رو بزنم. به شخصه از جدا كردن زن و مرد و اينجور كارا بدم مياد. من از پارك مخصوص بانوان بدم مياد. تا حالا كنسرت ويژه بانوان نرفتم با اينكه هميشه با شنيدن وجود چنين كنسرت هايي يه حس خوبي مي كنم، حسي كه ايول يه خانم مي خواد بخونه. من آرايشگاه هم به زور مامانم و بعد از اينكه اين و اون هزاربار بهم ميگن ابروهات پاچه بز شده، پشمالوخان و اينا ميرم. حتي اعتراف ميكنم الف صفر هم كه ميرم وقتايي كه شلوغه سريع ميام بيرون. همه اين حرفارو زدم كه بگم دلم ميخواد اينجور مكانها هرروز كمتر شه نه بيشتر ولي از طرفي به عنوان يه آدم دوست دارم وقتي رو جدول جلو تعاوني ميشينم پاهامو هرچقدر ميخوام باز كنم، هرجور ميخوام بشينم. دلم ميخواد هرازگاهي برا دل خودم لاك بزنم بلكه كمتر ناخنامو بخورم. دلم ميخواد هرچقدر ميخوام بين آدما بلند بلند بخندم. دوست دارم تا هر ساعت كه ميخوام تو دانشگاه بمونم بدون اينكه نگران باشم الان كه از در برم بيرون كارتم ميره حراست. دوست دارم شباي اجرا تا صبح بمونم آمفي تئاتر مثل بقيه كمك كنم. دلم مي خواد هر وقت، هر جا خواستم برقصم. دلم ميخواد وسط دانشگاه هركسي رو ميخوام بغل كنم. دوست دارم به عنوان تكخوان توي آمفي تئاتر يا هرجاي ايران بخونم. وقتي فكر ميكنم كارايي كه دوست دارم بكنم، دلبخواهي هام، هيچ كدوم هيچ وقت نمي تونه اتفاق بيفته، احساس بيفايدگي و پوچي وافسردگي و از همه بدتر احساس اينكه مترسك دست اين و اونم مي كنم. احساس اينكه از خودم هيچي نيستم و از خودم بدم مياد. همون حسي كه نسبت به ماريان داشتم.دوست دارم سعيم رو بكنم اگه شده حتي يكي دوتا از اينا برآورده حتي شده با ترس و لرز. اگه فرض كنيم اينجا جنگل شرووده، قول ميدم پيشنهاد داروغه رو قبول كنم تازه قبلش هم باهاش بازي رقص و ريتم كنم.قول ميدم. شما اون دوراهي رو بيخيال شو جان من
هميشه اولين ضربه است كه تاثير طبيعي خودش رو داره. اولين ضربه
روال عاديست
روياي خوب اتفاق ميفته هنوز طعمش زير زبونته كه اون اتفاق بد ميفته. روياها و آرزوهاي زندگيم داره به طور ناگهاني و تصادفي به وقوع مي پيونده. تلاش و زور زدن من فايده نداره. زندگي خودش بايد پيش بره، ديگه من هيچ كارم. اين دومين آرزوي بزرگ زندگيم بود كه حسش كردم.يكي اينو تفسير كرد:"در پي نهالها دويدم و نهالي نبود"آخرش نيست ديگه