آخرين ترسي كه كردم چند ساعتي به سال تحويل بود. ترسيدم. از تو. همه دور ميز جمع شده بودند، من رفتم دور سفره .از تو آئينه به ماهي قرمزاي بالدار نگاه كردم. سعي مي كردم اشكم نريزه پائين. امسالش سال عجيبي واسم بود. اتفاقاي جورواجور عجيب غريب، ولي اين آخريش رو يه جوري باور كردم!شايد چون آدمش فرق داشت. مي گفت يا مقلب ال.... حافظ رو نگاه كردم و از ته دل دعا كردم. يا محول ال... تيمور دست و پا مي زد، عين نارنج كه ميندازي تو آب!بهترين حال را برسان و برسانش!كلاه قرمزي دستش رو با اون حركت خاص خودش تكون داد و من بازم ياد تو افتادم عزيز جون
دلش ميخواست بادكنكَ رو خيلي باد كنه!مي خواست بادش كنه و هروقت مي خواستش باهاش بازي كنه!تا نصفه بادش كرد!باد شده بود ولي نه خيلي!دستش رو به پشتش گرفت و فوت كرد!باد شد. باد شد. يهو فكر كرد اگه بتركه چي؟ترسيد!فكر كرد نكنه اگه بيشتر بادش كنه بتركه!مي گفت يعني همين اندازه باد بسه؟آخه اينجوري طاقت نمياورد!دلش باكنك گنده مي خواست!يهو فكر كرد بهتره بادش رو خالي كنه، مثل روز اولش شه!دودل بود!نمي دونست چي كار كنه
پنج دقيقه ديگه يه ساعت ديگست
هميشه اينموقع سال دوست داشتم كاري نكنم جز اينكه بشينم يه جا و به يه چيزي زل بزنم!بعد تو اون زل زدنِ به چيزاي احمقانه خودم فكر كنم و كيف كنم!عاشق اين بودم كه الانا لب دريا باشم!بشينم و بنويسم!از هر دري!هر مزخرفي!فقط دلم مي خواد مغزم اراده كنه و دستم وول بخوره! دوست دارم طول راه رو بدوئم و جيغ بزنم!دوست دارم واسش نقاشي بكشم و شكلك درآرم!بعد شب كه تاريك شد و صداش وحشيانه شد وايسم جلوشو آواز بخونم!با آتيش روشن!نيمه اول سال رو دوست ندارم، ولي عاشق اين موقع هام!وقتي كه بو مياد!بعد تو هرچي مي گردي نمي فهمي منشاءش كجاست!فقط حس مي كني هست و مي توني لذت ببري ازش!انگار يه چيزيه تو هوا!هر سال اين وقتا هوس درياكنار مي كنم!كه زيردرختاي بهار سفره پهن كنيم. درخته رو تكون بديم وگُلاش بريزه تو سفره و بوي بهار نارنج بگيري!بعد اون بهارا رو بريزي تو چايي و چائيت بوي زندگي بگيره
چراغ قرمزشد. چراغ خيابونا و نور ماشينا باهم بازي مي كردند انگار!صداي آهنگ ماشين بغلي رو اعصاب بود.برگشتم نگاهش كردم، با خنده بدي تو چشمام زل زد و لبهاش رو مچاله كرد.با نگاه غضب آلود روم رو برگردوندم! "خانم ، فال بخر!" زد به شيشه!"خانم شب عيدِ، خانم فال بگير بهش ميرسي"خنده ام گرفته بود.خوب بلدن ملت رو سركار بزارن.راننده از تو آينه نگام كرد و پوزخند زد.با نگاه دنبالش كردم.رفت سراغ ماشين جلويي!يكيشون داشت خط چشم مي كشيد،اون يكي با موهاش ور مي رفت.انتظار كركره خنده و كرم ريختني رو داشتم ازشون كه خودمم شاد كنن!" خانم، فال بدم؟" شيشه سمت راست يه ذره اومد پايين.پسرك دستاش به شيشه بود وكله اش تا اونجايي كه ميرسيد، كه دماغش بود، تو ماشين بود."نه خانم، فال بخر!"صداي آهنگ زياد شد.صداي ريسه رفتن."باشه"پسرك كمرش شروع به تكون خوردن كرد. كم كم همه بدنش! دستاش رو گرفت بالا و شروع كرد به رقصيدن. فالا تو هوا چرخ مي زدند و پسرك فِر مي خورد. چشمهام تر شده بود،راننده قاه قاه مي خنديد وبا بوق همراهيشون مي كرد. ومن با نگاه متعجب گلوم رو گرفته بودم.پسرك دستشو برد تو ماشين.چشمهاش برق زد،خنديد. فالهاشو جمع كرد....خانم،فال مي خواي؟؟؟
دلم تنگه كه گوشيم زنگ بزنه، دكمه سبز رو بزنم و بگم:"سلام عزيزم"و بشنوم:" نهال جووووون، بپر
دارم نگران خودم ميشم!باورم نمي شه!رقصيدن يادم رفته!يعني با هيچي ديگه رقصم نمياد!باورم نميشه!مني كه انقدر لذت مي بردم ازش!نمي دونم يه نشونهِ بزرگيه يا چيز ديگه ايه!همون كه اون گفت شايد
عاشق اون تيكه بودم كه داد ميزديم:" اما با اين همه غصه،" بعد كمرم خم مي شد و قوز ميكردم و ميرفتم تو ميكرفون :"من هنوزم تورو مي خوام" زار مي زدم!عاشق اون هارموني بودم كه من سوم ميخوندم و دپِ دپ ، و اون پنجم ميخوند و گاهي زار مي زد ولي گاهي انگار شاديشو جيغ ميزد!عاشق اينم كه باز برم رو سن و تو اون نور آبي و زرد اتاق خوابم(با قوت گرفتن از اينكه دونفر حامي اون پائينن يا اون بالا) تو چشم آدمايي كه نمي ديدم كي ان، فقط يه كله مي ديدم و چشماي براق، نگاه كنم و هر از گاهي بخونم!تنبل شدم تنبل
پي.اس دوستت دارم نه به خاطر شخصيت تو،بلكه به خاطر شخصيتي كه من در كنار تو دارم
پسِ پي اس: لطفاً برداشت بد نشه!مخاطب خاص نداره اين مطلب