Anonymous

No time...No where...No ONE

Sunday, August 20, 2006

شب چراغ

گوسفندان را، هي كن چوپان!سگ گله را شادماني بياموز تا زندگي كند، خود بيا!سايه را رها كن!سازت را كوك كن و بنواز، با نوايت گله را، هي كن!گوسفندان را، هي كن چوپان!وقت ، وقت كوچ است!اينجا هر چه هست و هرچه بود، ديگر نيست، جز مشتي خاطره از روزگاراني دور.حال، روبرو آينده اي گنگ و نا معلوم در پيش است.كوله بارت را محكم ببند، توشه ات را روي كولت بنداز و محكم باش!پيچ بعدي خطرناك است!سراشيبي هاي سخت در راهند.هرچه آيد، پشتش، آفتابي درخشان، آبهايي نقره اي و جنگلي شادي انتظار تورا مي كشند!پس بزن چوپان!صداي سازت را ول بده در همه جا!گوسفندان را، هي كن چوپان

زندگي امروز است

زندگي خاطره ديروز است

روياي فرداست

posted by nahal # 3:19:00 PM 1 Comments

Saturday, August 12, 2006

هر كه شد محرم دل در حرم يار بماند

وآنكه اين كار ندانست در انكار بماند

***

اگر از پرده برون شد دل من عيب مكن

شكر ايزد كه نه در پرده پندار بماند

posted by nahal # 8:04:00 PM 1 Comments

a run-in!

باجه بليط فروشي

سلام آقا، خسته نباشيد!پنج تا بليط بدين لطفا!........چند تا؟!....پنج تا!.....پنج تا چيه آقا جون؟پول خردم كجا بود آخه؟!يعني چي پنج تا!بروآقا! اف!عجب آدمايي پيدا مي شن!...ااا!آقا چرا داد مي زني؟!خوب اگه خردداشتم مرض نداشتم هزاري بدم!همش دو تا بيست و پنج توماني دارم!ياد گرفتين فقط داد بزنين؟!

توي اتوبوس

بليط تو بده آقا!.....بفرمائيد!.....مي گم بليط!اين چبه!؟پول خرد مي دي؟!برو پائين!از اتوبوس من پياده شو!الله اكبر!چه آدمايي پيدا مي شن!.....آقا همكاراتون كه مي گيرن!حالا شمام بگيرين ديگه!....آره!دزد و قاچاقچيم فراوونه!منم برم دزد شم؟!برو پايين آقا!اصلا با تاكسي برو!.....يه موي اون دزدا مي ارزه به تو!خاك بر سر تو و امثال تو و همممون!آخه آدم عاقل، اگه تاكسي خور بود عمرا پا به اتوبوس تو مي زاشتم!خاك بر سر تو و اون مسئول بليط فروش كه همه رو دزد و گدا مي بينين!واقعا كه!اسمتونم مي زارين مسلمون!مسلمون كجا و شما كجا!

posted by nahal # 7:41:00 PM 0 Comments

Wednesday, August 09, 2006

خم زلف تو دام كفر و دين است

ز كارستان او يك شمه اين است

***

جمالت معجز حسن است ليكن

حديث غمزه است سحر مبين است

***

posted by nahal # 7:30:00 PM 0 Comments

Sunday, August 06, 2006

گل...گل...گل

اگه آدما براي اطرافيانشون كتاب ماه تولد خودشونو مي خريدن، دنيا كلي شادتر ميشد.ديگه همينكارو ميكنم، واسه اطرافيانم ماه تولد خودمو مي خرم تا كمتر پا رو دمم بزارن و كمتر مانع آزاديام بشن!بفهمن كه نبايد باهام كل كل كنن!حالا ....مي توني يه قدم نزديك شي.......حالا شد دو قدم.......ام....ميتوني چهار قدم بياي.....نه نه نه برو عقب، شش قدم فيلي برو عقب،برگرد...فقط يكي مونده، مي توني شانستو امتحان كني!آخرين شانس! خب!حالا فقط خودتي و خداي خودت، منم و خدام، تويي و من، من و تو، من و اون....ولي نه!شماهام هستين كه!خب!مهم نيست!حالا بشين فكر كن!فكر خوب، خوشگل!واسه همه!واسه تو، اووون، دشمنم، دشمنت!فكر كن چرا؟!اصلا چي شد كه چرايي بوجود اومد؟!انگزار هيچ وقت كسي روت مسلط شه!نزار كسي از زندگي بندازدت!بزار همه باشن!توام روش فكر كن همه ي زندگي آدم فقط سه چهارتا كارتن كتاب و يكي دوتا چمدون باشه!آدما تو اثاث كشي چه چيزا كه پيدا نمي كنند!خاطرات تو گنجه كه با نسيم بهار و پاييز و برف زمستون مي رن و مي يان ،تق تق خودشونو به شيشه مي زنند ولي كيه كه درو وا كنه راشون بده تو!بعد يه روز كه درو وا مي كني، مي بيني كه هنوز هموني!غصت مي شه از آدمايي كه بودن و نيستن!از آدمايي كه عوض شدن!از كسايي كه اومدن و رفتن و تو نديديشون!از كارايي كه مي خواستي و نكردي يا نتونستي بكني!از كارايي كه با افتخار تمام هنوز كه هنوز همه جا جار مي زني كه كردي!از دلايي كه شاد كردي و شادت كرده!ولي بعد فكر مي كني كه چرا غصه!هنوز كلي وقت داري!كلي بايد كار بكني و شادي كني!فقط يه چيزو يادت باشه كه هر وقت يكي در زد بزاري بياد تو!

posted by nahal # 11:33:00 PM 0 Comments