دو
مرد روی مبل دراز کشیده و فوتبال می بیند، زن باردار با دست روی شکم و با شادی هرچه تمامتر- بیشتر مانند کودکی در حین بازی- سفره غذا را آذین می کند....کاسه های سرامیک قدیمی و لیوانهای رنگی روی میز و سفره صورتی رنگ.....
زن(فکر می کند): هم م م م...( به چیدمانش نگاهی می کند و با لبخندی راضی): عالیه....!(سپس دستش را روی شکمش می کشد وبه مرد نگاهی می کند)چند چندن؟
مرد(نگاه به تلویزیون): یک صفر ژاپن
زن: بیا، غذا سرد می شه. معلومه که ایران میبره...
(مرد نگاه تحقیر آمیزی به زن می کند و می گوید): آره حتماً، تو می گی حتماً! میبره...(سپس با اکراه بلند می شود، نگاهش که به سفره می افتد): اووه، چه کردی؟ روز به روز بهتر از دیروز!
(صدای خنده و شادی زن درخانه می پیچد، شکم برآمده اش را نوازش می کند)
زن(باشادی): امید جون، آروم بگیر تا مامان بابا غذاشونو بخورن، بعد مامان برات آهنگ بزاره تا....
مرد: تا نزاره بابای آرش فوتبال ببینه... تا مامان گوشامون رو پاره کنه
زن: تو یه مقاله خوندم از دوران جنینی باید برای بچه ها آهنگ گذاشت تا وقتی بدنیا می آن و بزرگ می شن خشن نشن!اگه زمان مادر تو علم انقدر پیشرفت کرده بود که درباره جنین اطلاعات به این ریزی داشتن، تو اینجوری خشن می شدی؟
مرد(همچنان بازی را نگاه می کند): آخ آخ، چه حیف واقعاً...تو هم کم عقل نمی شدی!...گوساله...بزن دیگه...آرش بابا ببین الانه که این توپ گل شه ....
زن( جا خورده): ها؟...(صدای گل گل مجری و بالا پائین پریدن های مرد، زن خوشحال از گل): من که گفتم....گل پیروزیم مهدوی کیا می زنه....میگی نه نگا کن
مرد: هه....مادرم همیشه می گفت زن بایدعاقل باشه، ولی گیر من یه....
زن( با خنده): زن خوشگل افتاد!
مرد: مادربزرگت می گفت زن خوشگل ادا اطواراش زیاده، دردسره!منم یه ماست چکیده گرفتم.
زن(درحال تماشای فوتبال):اَه، ای بابا....اتفاقاً ماست چکیده خیلی خوشمزه است...مخصوصن با چیپس!...(کودکانه)حتی پفک
مرد: ولی نه با سرکه
زن( دستش روی شکم): به نظرت بابا سرکه سیبه یا وردا؟...عزیزم...(رو به مرد): میگه بابا آبلیموه
مرد: خیله خب!بسه دیگه....هی هرچی میگم یه چی میگه...هی مراعاتشو می کنم بدتر می کنه...
زن( ناراحت): خب حالا...(خودشو جمع می کنه)امید آروم بگیر...
مرد(عصبی با نگاه به تی وی):لامصب...(به زن):آرش!!!آ...ر...ش!می فهمی؟ تو کله ات جا می شه؟ها ها ها... چه انتظاری دارم... انقدر پوک هست که چیزی توش جا نمی شه
زن:یواش....بزار ببینیم فوتبال چی...
مرد: خفه شو!یه کلام دیگه ازت شنیدم نشنیدما...فقط ساکت شو غذاتو بخور!برا من فوتبال بین شده....
زن(با نگاه تنفر آمیز...اشک توی چشماش): دستت درد نکنه!دست مادرت درد نکنه با این پسر بزرگ کردنش...تو پسرهمون پدری؟خجالت بکش...امید گوشاتو بگیر نشنوی بابات چی می گه
مرد(روی میز می کوبد، تقریباً داد می زند): آرررررررررررررررش....گفتم آرش!
زن از جا می پرد. صدای گل گل گل مجری مسابقه....هردو یک لحظه سرشان به سمت تلویزیون برمی گردد...مرد، جلوی تلویزیون می پره، زن دستش را به میز می گیرد و صاف می نشیند و سریع خود را جمع و جور می کند. با دست لرزان آب می خورد...
مرد(شاد): برا منم بریز
زن خم می شود تا لیوان را بگیرد شکمش به میز میخورد....جیغ میزند
مرد( نگران به سمتش می آید): چی شد؟
زن: هیچی، خوردم به میز. ام...(نگاهی به مرد می کند) آرش...(دستش را روی شکمش می گذارد) خوبه( می خندد، از چشمانش اشک می آید)....(صدای شاد مجری مسابقه که پایان بازی را خبر می دهد. مرد به سمت تلویزیون می رود و صدایش را کم می کند. زن گریان می گوید): من که گفتم ایران میبره....(گریه)
مرد( قهقهه زده): آره ولی با گل کیا نه کریمی...(گریه زن بیشتر می شود)