Anonymous

No time...No where...No ONE

Friday, February 03, 2006

 

قصه ي مادر جوني

اينو اينجا مي نويسم كه يادم نره: يكي بود يكي نبود.يه آقاهه بود كه زنش مرده بود و يه زن ديگه گرفته بود.دوتا دختر داشت،يكي از زن اولش،يكي از زن دومش.زنش دختر شوهرش دوست نداشت و مي خواست سر به تنش نباشه.يه روز دختره رو به زور كشوند بيرون از خونه و به نوكراش دستور داد ببرنش يه جاي خيلي دور،ولش كنن.نوكرا دختر رو بردند و توي بيايون ولش كردند.دختر حال بدي داشت،به هر طرف مي رفت هيچي نبود تا اينكه به يه چاهي رسيد،رفت پايين،توي چاه يه ديو زندگي مي كرد،ديو بهش گفت:"نترس!كاريت ندارم،بيا سرمو ميزادم تو دامنت،سرمو بجو!بگو سر من شيپيش داره يا سره مادرت؟؟!".سرشو گذاشت رو دامن دختر،دختر سرشو جست و گفت:"سر مادرم بيشتر شيپيش داره!"يه رودي بود از نزديك اونجا رد مي شد كه آبهاي مختلفي داشت.ديوه گفت:"خب!حالا بشين لب اين آب،آب سرخ اومد نزن به صورتت،آب خرزه اومد نزن به صورتت،آب سفيد كه اومد يه مشتي بزن به صورتت!"دخترم همين كارو كرد،تا آب زد به صورتش يكهو يه ماه خوشگل روي پيشونيش در اومد،صورتش درخشش خاصي پيدا كرد.به طرف خونشون راه افتاد تا رسيد به در خونشون،نا مادري تا دختره رو ديد،ديد نه تنها گم نشده بلكه با ماه روي پيشونيش برگشته،ناراحت شد و حرصش دراومد.دختر خودشو زور كرد كه بايد بري پيش ديوه!هرچي دخترش التماس كرد نه مامان خواهش مي كنم،من نميرم،قبول نكرد.دخترش رو فرستاد تو اون چاهه.دختر رفت تو و ديوه به اونم گفت:"بيا سرمو ميزادم روي پات!سرمو بجو بگو سر من بيشتر شيپيش داره يا سره مادرت؟!"دختر سره ديوه رو جست وگفت:"معلومه كه سر تو بيشتر شيپيش داره،سر مادرم تميزه!"ديوه بهش گفت بشين دمه آب،آب سرخ اومد نزن به صورتت،آب سفيد اومد نرن به صورتت،آب خرزه كه اومد يه مشتي بزن به صورتت.دختر نشست لب آب ووقتي آب خرزه اومد و زد به صورتش،چشمتون روز بد نبينه،يه زنگوله ي سياه و زشت،رو پيشونيش در اومد!وقتي برگشت خونه مادرش از عصبانيت به مشت و لگد كشيدش.از طرف ديگه پادشاه سرزمين كه شنيده بود يه دختري هست كه روي صورتش ماه در اومده و ماه پيشونيي،پيغام فرستاد و ازش خواستگاري كرد و دختر عروس پادشاه شد.هفت روز و هفت شب به جشن و پايكوبي پرداختند.از طرف ديگه نا مادري و دخترش از حسادت و كينه آتيش گرفتند و جزغاله شدند.قصه ي ما به سر رسيد

Comments:
چرا می خواستی این یادت نره یا به من چه ربطی داره؟ حالا جریان چیه به شپش ها اینقدر علاقمند شدی یا باز این هم به من چه ربطی داره؟ :-S
 
آها خودم فهمیدم چرا می خواستی یادت نره :( یه قصه یه بار مادر بزرگم گفته بود هر چی فکر می کنم بقیه اش یادم نمیاد. اما نمی دونم از کی بپرسمش ... هیچ کی بلتش نبود :-S
 
EIVAL!
 
ghashangeeee!!!:d
 
Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

Archives

July 2005   August 2005   September 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   March 2010   April 2010   May 2010   July 2010   September 2010   October 2010   November 2010   December 2010   January 2011   February 2011   March 2011   July 2011   November 2011  

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]