Anonymous
No time...No where...No ONE
Friday, July 14, 2006
9thing
بابام همیشه میگه:"کسی که فکر می کنه در مسند قدرت و از روی نادونی و نفهمی و بچگی کاری رو کرد, چیزی بهش نگو.بزار فکرشو بکنه!بزار خوش باشه, خودش می فهمه شرمنده می شه!"خواهرم همیشه با این حرفش مخالفه!و همیشه آخر این حرف دعوا ا!و من این وسط فکر می کنم که بابام چقدر بزرگه, بعد فکر میکنم که چقدر بزرگ بودن سخته!
مادر بزرگم همیشه میگه:"هیچوقت بد کسی رو نخواه, حتی اگه اون باعث ناراحتیت شده باشه!" بعدش فکر میکنم که خیلی سخته در اوج ناراحتیت, اون فرد و نفرین نکنی که همون بلا سر خودش بیاد
مامانم همیشه میگه:"با آدما اونجور که دلت می خواد باهات رفتار کنن رفتار کن!"و من فکر میکنم کاش آدما همه چیزاشون مثل هم بود اخلاق, رفتار, تربیت هاو... بعد به این نتیجه می رسم که اگه اینطور بود دیگه دوستی مطرح نبود.
حوا خیلی بهشت رو دوست داشت ولی دیگه از غربت و بی کسی اونجا خسته شد ه بود, دلش هیجان می خواست واسه همین سیب ممنوع رو خورد!
نگران نباش!خیلی داره نزدیک میشه!اولا موقع ورزش, دویدن,الان موقع راه رفتن, دنده عوض کردن, غذا خوردن, وایستادن!کم کم موقع حرف زدن, نگاه کردن و ... تمام
دلم واسه اکسل خیلی تنگ شده!واسه چشمای شیطون و خندونش که یه عالمه زندگی میده!
Archives
July 2005
August 2005
September 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
March 2010
April 2010
May 2010
July 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
July 2011
November 2011
Subscribe to Posts [Atom]